سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خوندنی ها

اون موقع ها هر شبی می دیدمت.

یادش بخیر

هر شب می اومدم کنار پنجره.

دقیقه ها می گذشت و من محو تماشای تو بودم،بدون اینکه گذر زمان رو حس کنم

شبهام با تو نورانی میشد.

یادته چقدر با هم عکس های یادگاری می گرفتیم.

تو همیشه ثابت وای میسادی و من باید جای خودم رو تغییر می دادم واسه عکس بعدی.

با اینکه خیلی از هم فاصله داشتیم اما وقتی دکمه ی دوربین رو فشار میدادم ، فاصلمون کم میشد،شاید 1 سانتی متر...

و اینجوری ما هر شب نزدیک به هم بودیم.

از اون روزی که از اون خونه اسباب کشی کردیم من دیگه تو رو از تو پنجره ی اتاقم نمیتونستم ببینم آخه این اتاقم یه پنجره ی کوچولو داره که یه دیوار بلند جلوشو پوشونده

هیچ دیدی هم رو به آسمون نداره...

دیگه شب ها نمی تونم تو رو بین اون همه ستاره، توی آسمون ببینم...

دیگه شبهام مهتابی نیست...


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/12ساعت 2:30 عصر توسط rojhin نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت